امروز: 1403/02/23

اگر مؤمن بودند، در نمک طعام هم شریک بودند

در یکی از شب های بارانی، امام صادق علیه السلام از تاریکی شب استفاده کردند و تنها از منزل بیرون آمده، به طرف «ظل بنی‌ساعده» رفتند.

[ظل بنی‌ساعده، سایبانی که مردم روزها برای در امان بودن از گرمای طاقت فرسا به زیر آن جمع می شدند و شب هنگام مکان مناسبی بود برای فقرا و افراد غریب که در آنجا بخوابند.]

معلی بن خنیس با خود فکر کرد که خوب است امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله آهسته به دنبال امام روانه شد.

ناگاه! متوجه شدم چیزی از دوش امام به زمین افتاد. در آن لحظه، آهسته صدای امام را شنیدم که فرمود: (خدایا! آنچه را که بر زمین افتاد به من بازگردان.)

جلو رفتم و سلام کردم. امام از صدایم، مرا شناخت و فرمود: معلی تو هستی؟

بلی معلی هستم.

من پس از آنکه پاسخ امام علیه السلام را دادم، دقت کردم تا ببیند چه چیز بود که به زمین افتاد. دیدم مقداری نان برروی زمین ریخته است. امام علیه السلام فرمود: معلی این ها را از روی زمین جمع کن و به من بده!

معلی نان هارا از روی زمین جمع کرد و به امام داد. انبان بزرگی پر از نان بود طوری که یک نفر به سختی می توانست آن را به دوش بکشد. معلی گفت: اجازه بده این کیسه را به دوش بگیرم.

خودم به این کار از تو سزاوارترم.

امام انبان نان را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند، تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و بیچارگان بود و محل کسانی که از خود منزل و ماوایی نداشتند.

همه به خواب رفته بودند حتی یک نفر هم بیدار نبود. نان ها را یکی یکی و دوتا دوتا در زیر جامه ی هرکدامشان می گذاشت به طوری که یک نفر هم باقی نماند. سپس عزم برگشتن نمود.

معلی گفت: اینان که تو در این دل شب برایشان نان آوردی، آیا شیعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟

امام فرمود: نه! ایشان معتقد به امامت من نیستند؛ اگر معتقد به امامت بودند نمک هم می آوردم!

بحار، ج ۴۷، ص ۲۰

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۳

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰