امروز: 1403/02/28

داستان دزد صوفی در محضر مأمون

محمدبن‌سنان حکایت می‌کند که در خراسان نزد مولایم حضرت رضا علیه‌السلام بودم. مأمون روزهای دوشنبه و پنجشنبه با مردم جلسه عمومی داشت و حضرت را سمت راست خود می‌نشاند.

به مأمون خبر دادند که مردی صوفی دزدی کرده است. مأمون فرمان داد او را احضار کنند.

وقتی حاضر شد، مأمون او را در قیافه مرد پارسایی مشاهده کرد که اثر سجده در پیشانی داشت! به او گفت: اف بر این آثار زیبا و بر این کار زشت! آیا با چنین آثار زیبا و ظاهری که از تو می‌بینم تو را به دزدی نسبت می‌دهند؟

مرد گفت: من این کار را به جهت اضطرار کرده‌ام؛ زیرا تو از پرداخت سهم من از خمس و غنایم، امتناع کرده‌ای.

مأمون گفت: تو در خمس و غنایم چه حقی داری؟

خدای عزوجل خمس را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود: هر غنیمت که به دست آورید خمس آن برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است.

و همچنین غنیمت را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود: غنیمتی که خدا از اهل قریه‌ها به پیغمبر خود ببخشد، برای خدا و پیغمبر او و ذوی‌القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است، برای آنکه غنیمت، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش نباشد.

دزد گفت: طبق این بیان، اکنون که در سفر مانده‌ام و بینوا و تهی‌دستم، تو مرا از حقم محروم ساخته‌ای.

مأمون گفت: آیا من حکمی از احکام خدا و حدی از حدود الهی را با این حرف‌ها ترک کنم؟

دزد گفت: اول به کار خود پرداز و خویش را پاک کن و آنگاه به تطهیر دیگران همت گمار! نخست حدّ خدا را بر نفس خود جاری کن و آنگاه دیگران را حدّ بزن!

مأمون دیگر نتوانست سخن بگوید، رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت: در این باره چه نظری دارید؟

حضرت رضا علیه السلام فرمود: مقصود این مرد آن است که چون تو دزدی کرده‌ای او نیز دزدی کرده!

مأمون از این سخن سخت برآشفت و آنگاه به مرد دزد گفت: به خدا قسم دست تو را خواهم برید.

مرد گفت: آیا تو دست مرا قطع می‌کنی در صورتی که خود، بنده منی؟!

مأمون گفت: وای بر تو! من چگونه بنده تو شده‌ام؟!

مرد گفت: از آنجا که مادر تو از مال مسلمان خریداری شده و تو بنده کلیه مسلمانان مشرق و مغربی، تا آنگاه که تو را آزاد کنند، و من تو را آزاد نکرده‌ام.

دیگر آنکه تو خمس را بلعیده‌ای! بنابراین، نه حق آل رسول را ادا کرده‌ای و نه حق مثل من و امثال مرا داده‌ای.

همچنین شخص ناپاک نمی‌تواند ناپاک مثل خود را پاک سازد؛ بلکه شخصی پاک باید آلوده‌ای را پاک نماید و کسی که خود حد به گردن دارد بر دیگری حد نمی‌تواند بزند، مگر آنکه اول از خود شروع کند! مگر نشنیده‌ای که خدای عز وجل می‌فرماید: آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خویش را فراموش می کنید و حال آنکه کتاب خدا را تلاوت می کنید؟ آیا در این کار فکر نمی کنید.

در این هنگام، مأمون رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت: رأی شما درباره این مرد چیست؟

حضرت رضا علیه السلام اظهار داشتند: خدای جل جلاله به محمد صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: خدای را حجت بالغه‌ای هست که به بندگان داده و حجت بالغه حجتی است که چون به شخص نادان رسد همچون شخص دانا آن را بفهمد و دنیا و آخرت قائم به همین جهتند اکنون این مرد بر تو دلیل آورده است.

چون سخن به اینجا رسید، مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها کنند.

پس از آن، مدتی در میان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا علیه السلام فکر می کرد تا آنکه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهید کرد.

بحار الانوار، ج۴۹، ص۲۸۸

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۸

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰