ابوراجح از شیعیان مخلص شهر حله (از شهرهای عراق و در نزدیکی نجف اشرف)، سرپرست یکی از حمامهای عمومی آن شهر بود، بدین جهت، بسیاری از مردم او را میشناختند.
در آن زمان، فرماندار حله شخصی ناصبی به نام مرجان صغیر بود.
به او گزارش دادند که ابوراجح حمامی برخی صحابه را سبّ و لعن میکند.
فرماندار دستور داد او را آوردند.
آنقدر به صورت وی مشت و لگد زدند که دندانهایش ریخت! همچنین زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوز سوراخ کردند و بینیاش را نیز بریدند و او را با وضع بسیار دلخراشی به عدهای از اوباش سپردند. آنها ریسمان بر گردن او کرده و در کوچه و خیابانهای شهر حله میگرداندند!
بهقدری از بدنش خون رفت و به او صدمه وارد شد که دیگر نمیتوانست حرکت کند! کسی شک نداشت که او خواهد مرد.
فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد؛ ولی جمعی از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوتی است و به اندازه کافی مجازات شده و خواهناخواه بهزودی میمیرد، شما از کشتن او صرفنظر کنید!
بهخاطر اصرار مردم، فرماندار او را آزاد کرد.
اما فردای آن روز، مردم با کمال تعجب دیدند که ابوراجح مشغول نماز است و از هر لحاظ سالم است و دندانهایش در جای خود قرار گرفته و زخمهای بدنش خوب شده و هیچگونه اثری از آن همه زخم نیست!
حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند: چطور شد که اینگونه نجات یافتی و گویی اصلاً تو را کتک نزدند؟!
ابوراجح گفت: من وقتی که در بستر مرگ افتادم، حتی با زبان نتوانستم دعا و تقاضای کمک از مولایم حضرت ولی عصر(عج) نمایم؛ لذا در قلبم متوسل به آن حضرت شدم و از آن حضرت درخواست عنایت کردم.
وقتی که شب کاملاً تاریک شد، ناگاه! خانهام نورانی گشت! در همان لحظه، چشمم به جمال مولایم امام زمان افتاد، جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: برخیز و برای تأمین معاش خانوادهات بیرون برو! خداوند تو را شفا داد! اکنون میبینید که سلامتی کامل خود را باز یافتهام.
خبر سلامتی و تغییر عجیب وضع و حال او (از پیرمردی ضعیف و آسیبدیده به فردی سالم و قوی) همهجا پیچید و همگان فهمیدند.
فرماندار حله به مأمورینش دستور داد ابوراجح را نزد وی حاضر کنند. ناگاه! فرماندار مشاهده کرد قیافه ابوراجح عوض شده و کوچکترین اثری از آن همه زخمها در صورت و بدنش دیده نمیشود! ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز قابل مقایسه نبود!
رعب و وحشتی تکاندهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از آن پس، رفتارش با مردم حله (که اکثراً شیعه بودند) عوض شد.
او قبل از این جریان، وقتی که در حله به جایگاه معروف به «مقام امام» میآمد، بهطور مسخرهآمیزی پشت به قبله مینشست تا به آن مکان شریف توهین کرده باشد؛ ولی بعد از این جریان، به آن مکان مقدس میآمد و با دو زانوی ادب، در آنجا رو به قبله مینشست و به مردم حله احترام میگذاشت. لغزشهای ایشان را نادیده میگرفت و به نیکوکاران نیکی میکرد. در عین حال، عمرش چندان به درازا نپایید.
بحار، ج ۵۲، ص۷۰
0 نظر