فهرست
- ۱ ترکیببندهای دوازدهگانه شعر محتشم کاشانی (۹۹۶ق)
- ۲ باز این چه شورش است که در خلق عالم است
- ۳ کشتی شکستخورده طوفان کربلا
- ۴ کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
- ۵ بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند
- ۶ چون خون، ز حلقِ تشنه او بر زمین رسید
- ۷ ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
- ۸ روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
- ۹ به حربگاه چو ره آن کاروان فتاد
- ۱۰ این کشته فتاده به هامون حسین توست
- ۱۱ کِیْ مونس شکستهدلان حال ما ببین
- ۱۲ خاموش محتشم، که دل سنگ آب شد
- ۱۳ ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
- ۱۴ توضیح واژههای مشکل شعر محتشم
ترکیببندهای دوازدهگانه شعر محتشم کاشانی (۹۹۶ق)
یکی از معروفترین و قدیمیترین اشعاری که در عزای اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) استفاده میشود، اشعار محتشم کاشانی است.
این اشعار علاوه بر خواندهشدن توسط مداحان و سخنرانان، بر روی کتیبهها و کاشیکاریهای حسینیهها و ظروف آب و غذا، استکان و نعلبکی چای و… نگاشته میشوند، تا آنجا که لقب «پرکاربردترین شعر فارسی» را از آنِ خود کرده است.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله دَرهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتی شکستخورده طوفان کربلا
کشتی شکست خوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دَد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی بروز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلّم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیان
بس نخلها ز گلشن آلعبا زدند
پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن، چشم آفتاب
چون خون، ز حلقِ تشنه او بر زمین رسید
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذِروۀ عرش برین رسید
نزدیک شد که خانهٔ ایمان، شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خَسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان، ز غبار زمین رسید
بادْ آن غبار، چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلکِ هفتمین رسید
یکباره جامه در خُم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردوننشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال، وَهمِ غلطکار، کان غبار
تا دامن جلال جهانآفرین رسید
هست از ملال گرچه بری، ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یکباره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حقّ بهدر آید ز آستین
چون اهلبیت، دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت
گلگونکفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
جمعی که زد بههم صفشان شور کربلا
در حشر صفزنان صف محشر بههم زنند
از صاحب حرم چه توقّع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار
خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه در آمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار
جمعی که پاس مَحملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعَماری و محمل، شترسوار
با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل اَلَم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
به حربگاه چو ره آن کاروان فتاد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فِتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه، غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی، از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری، از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعرهٔ «هذا حسین» از او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پُرگِله آن بضعة الرسول
رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته فتاده به هامون حسین توست
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دستوپازده در خون، حسین توست
این نخل تر کز آتشِ جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون، حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تَنَش افزون، حسین توست
این غرقۀ محیط شهادت که روی دشت
از موج خونِ او شده گلگون، حسین توست
این خشکلبِ فتادۀ دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون، حسین توست
این شاه کمسپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون، حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهیدِ ناشده مدفون، حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کِیْ مونس شکستهدلان حال ما ببین
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
در خُلد بر حجاب دو کون آستینفشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
یا بضعة الرسول ز ابنزیاد، داد
کو خاک اهلبیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم، که دل سنگ آب شد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریهخیز
روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها درین ستمآباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچ گه
نمرود، این عمل که تو شدّاد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خَسی که بارِ درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
توضیح واژههای مشکل شعر محتشم
نفخ صور: دمیدن بوق مخصوصی است که توسط اسرافیل انجام میشود.
طلوع آفتاب از مغرب: یکی از نشانههای قیام قیامت است.
دیو و دد: جانور درنده مانند شیر و پلنگ و گرگ و…
عیوق: ستارهای سرخرنگ و روشن در کنار راست کهکشان که پس از ثریا بر آید و پیش از آن غروب کند.
سرادق: خیمه، سراپرده. سرادق گردون: آسمان
گردون دون: فرومایه، پست
سیماب: جیوه. سیمابوار: تشبیه به جیوه از آن رو است که جیوه مادهای لغزان و بیقرار است.
خوان: سفره
صلا: فریادی که به جهت طعامدادن به درویشان و فقیران و فروختن چیزی میزنند.
اخگر: پاره آتش رخشنده.
ذِروه: بالاترین موضع چیزی.
خَسان: فرومایگان، ناکسان
سنان: نیزه
سلسبیل: نام چشمهای در بهشت
مَحمِل: کجاوهای که بر شتر میبندند
عَماری: محمل شتر
خیل اَلَم: گروه رنج و درد
بضعة: جگرگوشه
هامون: دشتی که زمین آن هموار باشد
غرقه محیط: دریای بزرگ، اقیانوس
ورطه: گرداب
خُلد: نام بهشت
سِفله: فرومایه
طَعن: عیبگیری در کار کسی
شدّاد بن عاد: پادشاه ستمکاری بود که از دستورات خدا نافرمانی کرد و باغی بزرگ از زرو یاقوت برای خود ساخت و لکن پیش از آنکه وارد آن شود، گرفتار عذاب الهی گردید. کمال الدین
توضیح لغات از «ذکر غم حسین علیهالسلام» علیاکبر تلافی
منبع شعر: گنجور » دیوان اشعار محتشم کاشانی رحمهالله | ویرایش: سایت درر
رحمت خاص خدای منان جل وعلا بر روح و روان جناب محتشم کاشانی که با خلق این شاهکار بی نظیر نام خود را تا ابد درزمین و آسمان درخشان و ماندگار کرد
و عرض ارادت و سپاس بی نهایت از شما سروران گرامی
با آرزوی بهترین ها