امروز: 1403/02/23
موضوع اصلی: داستان

عنایت امام عسکری (ع) به مرد اسماعیلی

محمد بن علی می‌گوید: تهی‌دست شدیم، زندگی بر ما خیلی سخت شد، پدرم به من گفت: برویم نزد امام عسکری(علیه‌السلام)، می‌گویند مردی بخشنده است.

گفتم: او را می‌شناسی؟

پدرم گفت: نه او را می‌شناسم و نه تا به حال وی را دیده‌ام.

با هم به سوی خانه آن حضرت حرکت کردیم، پدرم در بین راه به من گفت: پانصد درهم نیازمندیم کاش امام(علیه‌السلام) می‌داد، دویست درهم برای خرید لباس، دویست درهم برای خرید آرد و صد درهمش را برای مخارج دیگر زندگی می‌رسانیم.

محمد بن علی می‌گوید: من با خود گفتم: ای کاش سیصد درهم نیز به من بدهد که صد درهم برای خرید یک درازگوش و صد درهم برای مخارج و صد درهم نیز برای خرید لباس باشد، تا به جبل (قسمت‌های کوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) بروم.

هنگامی که به خانه امام(علیه‌السلام) رسیدیم غلام آن حضرت بیرون آمد و گفت: علی‌بن‌ابراهیم و پسرش وارد شوند.

چون وارد شدیم و سلام کردیم امام(علیه‌السلام) به پدرم فرمود: ای علی، چرا تاکنون نزد ما نیامدی؟

پدرم گفت: سرورم! خجالت می‌کشیدم با این وضع شما را دیدار کنم. چون از محضر امام بیرون آمدیم، غلام آن حضرت به دنبال ما آمد و یک کیسه پول به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم است! دویست درهم برای خرید لباس، دویست درهم برای خرید آرد و صد درهم برای سایر مخارج.

آنگاه کیسه دیگری به من داد و گفت: این سیصد درهم است! با صد درهم آن درازگوش بخر! و با صد درهم آن لباس تهیه کن! و صد درهمش برای مخارج دیگر تو باشد.

سپس گفت: به ایران نرو؛ بلکه به سورا (شهری در عراق یا محلی در بغداد) برو!

محمد نیز به سورا رفت و در آنجا با زنی ازدواج کرد و روزانه چهار هزار دینار درآمد داشت.

متأسفانه در عقیده هفت امامی باقی ماند.

بحار: ج ۵۰، ص ۲۷۸

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۳

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰