امروز: 1403/02/21
موضوع اصلی: داستان
موضوع فرعی: اصحاب ائمه | مناظره

مناظره هشام‌بن‌حکم با عمروبن‌عبید

هشام یکی از شاگردان زبده امام صادق(ع) بود که مناظرات متعددی با مخالفین داشته است.

مناظره هـشام با عمروبن‌عبید بصری

یونس‌بن‌یعقوب گوید: عده‌ای از اصحاب (من‌جمله حمران‌بن‌اعین، محمدبن‌نعمان، هشام‌بن‌سالم و طیار) در خدمت امام صادق علیه‌السلام حضور داشتند، حضرت خطاب به هشام‌بن‌الحکم (در حالی که جوانی بود) فرمود: آیا کاری که با عمرو بن عبید کردی و کیفیت سؤالاتت را برایمان نقل نمی‌کنی؟

هشام: در حضور شما عاجزم از سخن و تکلم

حضرت: «إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ فَافْعَلُوا» کاری که به شما می‌گوییم انجام دهید [مصلحتی در پس آن است]

هشام: شنیدم که عمروبن‌عبید مجلس درس و بحثی در مسجد بصره تشکیل داده و گروهی را دور خود جمع کرده؛ این جریان بر من گران آمد، برای ملاقات و بحث با او به بصره رفتم، روز جمعه‏‌ای بود و انجمن بزرگی تشکیل بود و عمرو بن عبید در آن مجمع حضور داشت، جامه پشمین سیاه به کمر بسته بود و جامه دیگری به دوش خود گرفته بود، حاضرین از او سؤالاتی می‌نمودند و او پاسخ می‌گفت و من در آن مجلس راه باز نموده نزد او در حلقه مردم به دو زانو برابر او نشستم؛ سپس گفتم: ای مرد عالم، من شخصی غریب هستم، اجازه می‌دهی سؤالاتی از شما بنمایم؟ پاسخ گفت: بگو؛

گفتم: بفرمائید که شما چشم دارید
گفت: پسر جان؛ این چه سؤالی است؟ خودت می‏‌بینی! چگونه از آن سؤال می‏‌نمائی؟
گفتم: سؤالات من از این قبیل است
گفت: پسر جان سؤال نما؛ گرچه سؤالت احمقانه باشد

گفتم: آیا چشم دارید؟
گفت: آری چشم دارم
گفتم: با چشم چه کار می‌کنی؟
گفت: با چشم، رنگ‌ها و اشیاء و افراد خارجی را می‏‌بینم

گفتم: بینی داری؟
گفت: بلی، بینی دارم
گفتم: با آن چه می‌کنی و چه کاری انجام می‌دهی؟
گفت: بوها را تمیز می‌دهم

گفتم: آیا دهان داری؟
گفت: بلی
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: مزه‏‌ها را با آن می‏‌فهمم

گفتم: آیا شما گوش داری؟
گفت: بلی
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: با آن صدا را می‏‌شنوم

گفتم: آیا شما دل و قلب دارید؟
گفت: بلی
گفتم: با آن چه می‌کنید؟
گفت: هر چه را که با اعضاء و حواس خود حس نمایم، بدان وسیله تمیز می‌دهم

گفتم: أَ وَ لَیْسَ فِی هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًی عَنِ الْقَلْب؟ آیا این اعضا بی‌نیاز از قلب و روح نیستند؟
گفت: نه
گفتم: چگونه می‏‌شود با این نیروها باز محتاج به قلب هستی؟
گفت: ای پسر، هنگامی که اعضا و نیروهای احساسی من در احساس خود تردید داشته باشند، در رفع تردید و تشخیص حقیقی، به قلب خود رجوع می‏‌نمایم؛ آن نیرویی است که فوری تمیز می‌دهد و رفع شک مرا می‏‌نماید.

گفتم: حق تعالی قلب را برای رفع شک و تردید هر یک از حواس معرفی نموده که با رجوع به قلب تمیز داده و مشخص می‏‌شود؟
گفت: بلی چنین است قلب برای تمیز حقیقت و رفع شک هر یک از حواس است

گفتم: ای ابامروان (که کنیه عمرو بن عبید است)، خدا اعضای تو را بی امام رها نکرده، پس چگونه ممکن است بشر با این‌همه اختلافات را بدون امام رها سازد و برایشان امامی تعیین نکند؟!

فَاللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتَّی جَعَلَ لَهَا إِمَاماً یُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِیحَ وَ یَتَیَقَّنُ بِهِ مَا شُکَّ فِیهِ وَ یَتْرُکُ هَذَا الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فِی حَیْرَتِهِمْ وَ شَکِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا یُقِیمُ لَهُمْ إِمَاماً یَرُدُّونَ إِلَیْهِ شَکَّهُمْ وَ حَیْرَتَهُمْ وَ یُقِیمُ لَکَ إِمَاماً لِجَوَارِحِکَ تَرُدُّ إِلَیْهِ حَیْرَتَکَ وَ شَکَّکَ؟

سخن که به اینجا رسید، عمرو بن عبید ساکت شد.
رو به من کرد و گفت: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَم؟
گفتم: نه
گفت از همنشین و دوستان او هستی؟
گفتم: نه
گفت: اهل کجایی؟
گفتم: از اهل کوفه هستم
گفت: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ!

آنگاه مرا در آغوش خود گرفت و به مکان خود نشانید و خود به کنار رفت و دیگر گفتگو ننمود تا هنگامی که برخاستیم

راوی گوید: امام صادق علیه‌السلام از شنیدن سخنان هشام تبسم فرمود، مسرور گشت، فرمود: ای هشام؛ چه‌کسی به تو این حقیقت را آموخت؟
هشام گفت: اینها را من از خود شما آموخته و تألیف و تنظیم نموده‏‌ام!
امام فرمود: هَذَا وَ اللَّهِ مَکْتُوبٌ فِی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی‏.

الکافی، ج۱، ص۱۶۹

@

گروهی از شاگردان امام صادق(علیه‌السلام) از جمله هشام در محضر آن حضرت بودند، امام به هشام رو کرد و فرمود:

مناظره‌ای که بین تو و عمر و بن عبید واقع شده برای ما بیان کن!

[عمرو بن عبید (۱۲۸۸۰ ه.ق) در عصر امام صادق(علیه‌السلام) ، از بزرگان و اساتید فرقه معتزله بود و از نزدیکان دومین خلیفه عباسی (منصور دوانیقی) به شمار می‌رفت. شاگردان بسیار در جلسه درس ایشان می‌نشست و او مطابق رای خود (برخلاف عقاید شیعه بود) درس می‌گفت. هشام بن حکم که یکی از شاگردان نوجوان و محقق برجسته و دانشمند زبر دست امام صادق(علیه‌السلام) بود، روزی در جلسه درس عمرو شرکت نموده و مناظره مذکور را با ایشان انجام داده است. (م)]

هشام: فدایت شوم من شما را خیلی بزرگ می‌دانم و از سخن گفتن در حضور شما حیا می‌کنم، زیرا زبانم در محضر شما توان سخن گفتن را ندارد!

امام: هر وقت ما دستور دادیم شما اطاعت کنید.

هشام: به من اطلاع دادند که عمروبن عبید روزها در مسجد بصره با شاگردانش می‌نشیند و پیرامون (امامت و رهبری بحث و گفتگو می‌کند و عقیده شیعه را در مسأله امامت بی اساس می‌داند).

این خبر برای من خیلی سنگین بود. به‌این جهت از کوفه حرکت کرده، روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم. دیدم عمروبن عبید در مسجد نشسته و گروه زیادی گرداگرد او حلقه زده بودند و از او پرسشهایی می‌کردند و او هم پاسخ می‌گفت.

من هم در آخر جمعیت میان حاضران نشستم. آنگاه رو به عمرو کرده، گفتم:

ای مرد دانشمند! من مرد غریبی هستم، آیا اجازه می‌دهی از شما سوالی کنم؟ عمرو گفت:

آری! هر چه می‌خواهی بپرس.

گفتم: آیا شما چشم داری؟

گفت: این چه پرسشی است مطرح می‌کنی، مگر نمی‌بینی که چشم دارم دیگر چرا می‌پرسی؟

گفتم پرسش‌های من از همین نوع است؟

گفت: گرچه پرسش‌های تو بی فایده و احمقانه است ولی هر چه دلت می‌خواهد بپرس!

گفتم: آیا شما چشم داری؟

گفت: آری!

با چشم چه کار می‌کنی؟

دیدنی‌ها را می‌بینم و رنگ و نوع آن‌ها را تشخیص می‌دهم.

آیا بینی داری؟

آری!

با آن چه می‌کنی؟

با آن بوها را استشمام کرده و بوی خوب و بد را تمیز می‌دهم.

زبان هم داری؟

آری!

با آن چه کاری انجام می‌دهی؟

با آن حرف می‌زنم، طعم غذاها را تشخیص می‌دهم.

آیا گوش هم داری؟

آری؟

با آن چه می‌کنی؟

با آن صداها را می‌شنوم و از یکدیگر تمیز می‌دهم.

آیا دست هم داری؟

آری!

با آن چه می‌کنی؟

با دست کار می‌کنم.

آیا قلب (مرکز ادراکات) هم داری؟

آری!

با قلب چه نفعی می‌بری؟

چنانچه اعضا و جوارح دیگر من دچار خطا و اشتباه شود، قلب اشتباه و خطا را از آن‌ها برطرف می‌سازد.

آیا اعضا از قلب بی نیاز نیست؟

نه، هرگز.

اگر اعضا بدن صحیح و سالم باشند، چه نیازی به قلب دارند؟

اعضا بدن هرگاه در آنچه می‌بوید یا می‌بیند یا می‌شنود یا می‌چشد، شک و تردید کنند فورا به قلب (مرکز ادراکات) مراجعه می‌کنند تا تردیدشان برطرف شده یقین حاصل کنند.

بنابراین خداوند قلب را برای رفع شک و تردید قرار داده است.

آری!

ای مرد عالم! هنگامی که خداوند برای تنظیم اداره امور کشور کوچک تن تو، رهبری به نام قلب قرار داده تا صحیح را از باطل تشخیص دهد و تردید را از آنان برطرف سازد، چگونه ممکن است خدای مهربان پس از رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آن همه بندگان خود را بدون رهبر وا بگذارد، تا در شک حیرت به سر برند و امام و راهنمایی قرار ندهد تا در موارد مختلف به او مراجعه کنند و در نتیجه به انحراف و نابودی کشیده شوند!؟ هشام می‌گوید:

در این وقت (عمرو) ساکت شد دیگر نتوانست پاسخی بگوید. پس از مدتی تأمل روی به من کرد و گفت:

تو هشام بن حکم هستی؟

گفتم: نه. (این جواب توریه یا دروغ مصلحت آمیز بوده.)

عمرو: آیا با او ننشسته‌ای و در تماس نبوده‌ای؟

هشام: نه.

عمرو: پس تو اهل کجا هستی؟

هشام: از اهل کوفه هستم.

عمرو: پس تو همان هشام هستی.

هشام: هنگامی که فهمید من شیعه و از شاگردان امام صادق(علیه‌السلام) هستم از جا برخواست و مرا به آغوش کشید و در جای خود نشانید و تا من در آن مکان بودم حرفی نزد.

آنگاه که سخن هشام به‌اینجا رسید امام صادق(علیه‌السلام) خندید و فرمود:

هشام! این طرز مناظره را از چه کسی آموخته‌ای؟

هشام: آنچه از شما یاد گرفته بودم بیان کردم.

امام صادق(علیه‌السلام) : هذا و الله مکتوب فی صحف ابراهیم و موسی: قسم به خدا! این طرز مناظره تو در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است. بحار: ج ۶۱، ص ۲۴۸

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۱

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰