امروز: 1403/03/01

با پسرم کشتی می‌گیری؟ نه، می‌جنگم!

یکی از فرزندان امام حسن(علیه‌السلام) به نام عمرو با کاروان امام حسین(علیه‌السلام) به کربلا آمد و چون کودک بود ؟ سال داشت کشته نشد و با کاروان اسرا به مدینه بازگشت.

وقتی اسیران کربلا را در شام به کاخ یزید وارد کردند، چشم یزید به عمرو پسر امام حسن(علیه‌السلام) افتاد و به او گفت:

آیا با فرزندم خالد کشتی می‌گیری؟

عمرو گفت: نه. ولکن یک چاقو به پسرت بده و یک چاقو به من بده که با هم بجنگیم، تا بدانی که کدام یک از ما شجاع‌تر است.

یزید از شنیدن سخن قهرمانانه، آن هم از یک کودک اسیر، تعجب کرد و گفت:

خاندان نبوت چه کوچک و چه بزرگشان همواره با ما دشمنی می‌کنند.

سپس این شعر را خواند:

این خویی است که من از اخزم سراغ دارم آیا از مار جز مار متولد می‌شود.

[شنشنه اعفها من اخزم هل تلد حیه الا الحیه. این جمله در میان عربها ضرب المثل است معمولا به افراد شجاع و زیرک گفته می‌شود.]

منظور یزید این بود که آقازاده، شاخه‌ای از درخت نبوت است که چنین شجاعانه سخن می‌گوید.

بحار: ج ۴۵، ص ۱۴۳

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۱۲

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰