یکی از فرزندان امام حسن(علیهالسلام) به نام عمرو با کاروان امام حسین(علیهالسلام) به کربلا آمد و چون کودک بود ؟ سال داشت کشته نشد و با کاروان اسرا به مدینه بازگشت.
وقتی اسیران کربلا را در شام به کاخ یزید وارد کردند، چشم یزید به عمرو پسر امام حسن(علیهالسلام) افتاد و به او گفت:
آیا با فرزندم خالد کشتی میگیری؟
عمرو گفت: نه. ولکن یک چاقو به پسرت بده و یک چاقو به من بده که با هم بجنگیم، تا بدانی که کدام یک از ما شجاعتر است.
یزید از شنیدن سخن قهرمانانه، آن هم از یک کودک اسیر، تعجب کرد و گفت:
خاندان نبوت چه کوچک و چه بزرگشان همواره با ما دشمنی میکنند.
سپس این شعر را خواند:
این خویی است که من از اخزم سراغ دارم آیا از مار جز مار متولد میشود.
[شنشنه اعفها من اخزم هل تلد حیه الا الحیه. این جمله در میان عربها ضرب المثل است معمولا به افراد شجاع و زیرک گفته میشود.]
منظور یزید این بود که آقازاده، شاخهای از درخت نبوت است که چنین شجاعانه سخن میگوید.
بحار: ج ۴۵، ص ۱۴۳
0 نظر