یسعبنحمزه میگوید: در محضر امام رضا(علیهالسلام) بودم، صحبت میکردیم، عده زیادی نیز آنجا بودند که از مسائل حلال و حرام میپرسیدند.
در این وقت مردی بلند قد و گندمگون وارد شد و گفت: فرزند رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)! من از دوستداران شما و اجدادتان هستم، خرجی راهم تمام شده، اگر صلاح بدانید مبلغی به من مرحمت کنید تا به وطن خود برسم و در آنجا از طرف شما به اندازه همان مبلغ صدقه میدهم، چون من در وطن خویش ثروتمندم اکنون در سفر نیازمندم.
امام برخاست و به اطاق دیگر رفت، دویست دینار آورد، در را کمی باز کرد، خود پشت در ایستاد و دستش را بیرون آورد و آن شخص را صدا زد و فرمود: این دویست دینار را بگیر و در مخارج راهت استفاده کن و از آن تبرک بجوی و لازم نیست به اندازه آن از طرف من صدقه بدهی. برو فی امان الله تا مرا نبینی و من نیز تو را نبینم.
آن مرد دینارها را گرفت و رفت.
حضرت به اتاق اول آمد به حضرت عرض کردند: شما خیلی به او لطف کردید و مورد عنایت خویش قرار دادید، چرا خود را پشت در نهان کردید که هنگام گرفتن دینارها شما را نبیند؟
امام فرمود: به خاطر این که شرمندگی نیاز و سؤال را در چهره او نبینم.
بحار: ج ۴۹، ص ۱۰۱
0 نظر