امروز: 1403/02/22
موضوع اصلی: داستان

یونس حکاک و نگین دونیم‌شده!

یونس حکاک، در سامرا همسایه امام هادی(علیه‌السلام) بود، پیوسته به حضور امام(علیه‌السلام) شرفیاب می‌شد و به آن حضرت خدمت می‌کرد.

یک روز در حالی که لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض کرد:

سرورم! وصیت می‌کنم با خانواده ام به نیکی رفتار نمایید!

امام فرمود: چه شده است؟

عرض کرد: آماده مرگ شده ام.

امام با لبخند فرمود: چرا؟

عرض کرد: موسی‌بن‌بغا [از سرداران قدرتمند متوکل عباسی] نگین پرقیمتی به من فرستاد تا روی آن نقشی بندازم. موقع نقاشی نگین شکست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است که نگین را به او بدهم، موسی بن بغا که حالش معلوم است اگر از این قضیه آگاه شود، یا مرا می‌کشد، یا هزار تازیانه به من می‌زند.

امام(علیه‌السلام) فرمود: برو به خانه ات جز خیر و نیکی چیز دیگر نخواهد بود.

فردای آن روز یونس در حال لرزان خدمت امام رسید و عرض کرد: فرستاده موسی بن بغا آمده تا نگین انگشتر را بگیرد.

امام فرمود: نزد او برو جز خوبی چیزی نخواهی دید.

یونس رفت و خندان برگشت و عرض کرد: سرورم! چون نزد موسی بن بغا رفتم، گفت: زن‌ها بر سر نگین با هم دعوا دارند ممکن است آن را دو قسمت کنی تا دو نگین شود؟ اگر چنین کنی تو را بی نیاز خواهم کرد.

امام(علیه‌السلام) خدا را سپاسگزاری کرد و به یونس فرمود: به او چه گفتی؟

گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فکر کنم که چگونه این کار را انجام دهم.

امام فرمود: خوب پاسخ دادی.

بدین‌گونه، یونس حکاک، از مشکلی که زندگی او را تهدید می‌کرد رهایی یافت.

بحار ۵۰، ص ۱۲۵

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۲

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰