امروز: 1403/02/17
موضوع اصلی: روضه و مقتل

روضه شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام

مقتل شهادت و روضه امیرالمؤمنین

اصبغ‌بن‌نُباته پشت دیوار خانه حضرت

اصبغ می‌گوید: بعد از اینکه ابن‌ملجم با شمشیر بر فرق مبارک امیرالمؤمنین زد بامداد با عده‌ای از دوستان در خانۀ حضرت رفتیم و پشت دیوار نشستیم! «فسمعنا البکاء فبکینا»، هی صدای گریه از داخل خانه بلند می‌شد، ما هم بیرون خانه زار می‌زدیم!

امام مجتبی بیرون آمد فرمود: پدرم می‌فرماید: همه به خانه‌هایشان بروند، پس همه پراکنده شدند رفتند و من ماندم! [آقام داره با سر و دل شکسته جان میده من کجا برم]

اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر کنم

باز صدای گریه شنیدم و گریستم. دوباره امام حسن بیرون آمد فرمود: اصبغ مگه نگفتم همه بروند؟! عرض کردم: پاهام نای رفتن به خانه ندارد! دوست دارم آقام رو ببینم! [بذار یه بار دیگه مولام علی رو ببینم، زرنگ اونیه که اصرار کنه جایی نره]

حضرت داخل خانه رفت و برگشت فرمود: بیا داخل! رفتم دیدم شال زردی به سر حضرت بستند، آنقدر خون از بدن شریفش رفته که نفهمیدم دستمال زردتر بود یا چهره مبارکش!

یک جملۀ دیگه هم گفته انسان رو میبره کربلا! «و إذا هم یرفع فخذاً و یضع اخری من شدّة الضربة و کثرة السمّ»، دیدم امیرالمؤمنین از شدت ضربه و زیادی سمّی که وارد بدنش شده بود، پاهاشو روی زمین می‌کشد.

نانجیب ضربه‌ای زد که آقا «وقع علی وجهه» …

گریستم، حضرت فرمود: گریه نکن، این مسیر آخرش بهشت است. عرض کردم: می‌دانم، «انما أبکی لفقدانی ایّاک»، برا خودم گریه می‌کنم که می‌خوام شما رو از دست بدم! …

اینجا اصبغ آمد عیادت امیرالمؤمنین؛ اما کربلا، وقتی اون نازنین بدن شمشیر به فرق مقدسش خورد و افتاد روی زمین، فقط یک خواهر بود که دوید به سمت حسینش، حضرت اشاره کرد برگرد خواهرم، هنوز پاش به خیمه‌ها نرسیده بود که دید زمین کربلا می‌لرزد…


آخرین سخنان امیرالمؤمنین با فرزندانش

فرزندانش رو جمع کرد به هر کدام توصیه‌هایی کرد، رو کرد به امام حسین فرمود: «انت شهید هذه الامة»، تو شهید این امتی! حسین جان خیلی سختی می‌بینی ولی صبر کن.

همین مردمی که بیرون خانه دارن برای من گریه می‌کنند، تو رو می‌کشند! همین بچه‌هایی که هر شب براشون نان و خرما بردم، همین‌هایی که الآن با ظرف شیر به‌دست اومدن پشت در خانه، بزرگ میشن میان کربلا خوبی‌های منو جبران می‌کنن!


لحظات جان‌دادن امیرالمؤمنین

محمد حنفیه جریان شب شهادت امیرالمؤمنین را این‌طور نقل می‌کند: بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۹۲

«ثمّ أغمی علیه ساعة و أفاق»، بابام علی بیهوش شد و پس از لحظاتی به‌هوش آمد و فرمود: «هذا رسول الله و عمّی حمزة و أخی جعفر و اصحاب رسول الله»، رسول الله آمده، عمویم حمزه آمده، برادر شهیدم جعفر آمده، اصحاب پیامبر آمدند! «کلّهم یقولون: عجّل قدومَک علینا فانا الیک مشتاقون»، یا علی، زود به‌سمت ما بیا که ما مشتاق دیدار توایم.

وقتی علی‌اکبر آمد پیش بابا عرض کرد: «یا أبه العطش»، امام حسین بهش فرمود: پسرم صبر کن هنوز شب نشده به‌دست رسول خدا سیراب می‌شوی! وقتی هم افتاد روی زمین صدا زد: «یا أبتاه، علیک السلام، هذا جدّی رسول الله، یقرئک السلام، و یقول: عجّل القدوم علینا»

«ثمّ أدار عینه فی أهل بیته کلّهم»، چشماش رو گرداند به اهل خانه نگاه کرد و فرمود: «أستودعکم الله جمیعاً»، همتون رو به خدا می‌سپارم!

پیشانی زخمی و خون‌آلودش عرق کرد، مدام ذکر خدا می‌گفت، «ثمّ استقبل القبلة»، خودش رو به قبله شد، «و غمّض عینیه»، چشمان خسته‌ش رو بست، دست و پای شریفش رو دراز کرد، شهادتین بر زبان جاری کرد: «أشهد أن لا إله الا الله وحده لا شریک له، و أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله»

«ثمّ قضی نحبه»، نفس آخرش رو کشید! به‌سمت بهشت پر کشید.

همان‌طور که وصیت کرده بود شبانه مشغول غسل و کفن شدیم، امام حسین آب می‌ریخت، امام حسن غسل می‌داد.

شاید حسنین یاد اون شبی افتادند که باباشون می‌گفت: بریز آب روان اسما/ ولی آهسته آهسته/ به روی پیکر زهرا/ ولی آهسته آهسته!

امام حسن زینب و امّ‌کلثوم رو صدا زد که حنوط پدرم رو بیاورید (حنوطی که جبرئیل برای رسول الله آورده بود که سه قسمت کنند، برای خودشان و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا)

بدن را غسل دادند و کفن کردند و در تابوت گذاشتند، حسنین عقب تابوت رو گرفتند، جلوی تابوت توسط جبرئیل و میکائیل حرکت کرد! … از کوفه بیرون رفتند داخل بیابان به محل دفن که رسیدیم جلوی تابوت پایین آمد…

اما بیابان دیگری هم بود که یک بدنی وسط روز با گونۀ راستش روی خاک گرم یک گودال افتاد، نه‌تنها کسی احترام نکرد که همه ناسزا گفتند، اهانت کردند، دوره‌ش کردند! با نیزه زدند، با سه‌شعبه زدند، با سنگ زدند! پیرِمردان ناتوان حتی * با عصا می‌زدند بر بدنش.

آن‌جا هم پیامبر آمد، علی و حسن آمدند، یک گوشۀ گودال هم یک مادر قدخمیده‌ای هی می‌گفت: بنیّ، غریب گیر اوردنت، به خاک و خون کشیدنت. یک خانم دیگه‌ای هم از بالای بلندی نگاه می‌کرد، حسینش رو صدا می‌زد، سمت قتلگاه می‌دوید، از حرم تا قتله‌گه زینب صدا می‌زد حسین…

روضه امیرالمؤمنین، لحظه ضربت‌خوردن

ناقص @

سایت درر؛ میثم مطیعی و…

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۲۶

شوّال

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰