فرزدق و دفاع از امام سجاد(علیهالسلام)
در زمان خلافت «عبدالملک مروان»، سالی پسرش «هشامبنعبدالملک» به حج رفت و در حال طواف، به حجرالاسود رسید و خواست «استلام حجر» کند؛ اما بهجهت کثرت جمعیت نتوانست و کسی هم به او اعتنایی نکرد، پس منبری برایش گذاشتند و از دور نظارهگر کعبه بود.
در این هنگام، امام سجاد(علیهالسلام) درحالیکه طواف میکرد، به حجرالاسود رسید، مردم به ملاحظه هیبت و جلالت آن حضرت، از حجرالأسود فاصله گرفتند تا آن حضرت استلام کند.
هشام از دیدن این صحنه غضبناک شد! مردی از اهل شام چون این عظمت و جلالت را مشاهده کرد، از هشام پرسید: این شخص کیست که مردم این چنین برایش احترام میگذارند؟ هشام برای اینکه شامیان آن جناب را نشناسند و به او گرایش پیدا نکنند، پاسخ داد: نمیشناسم!
«فرزدق شاعر» در آنجا حاضر بود، تا این جواب هشام را شنید، گفت: لکن من او را میشناسم.
مرد شامی گفت: ای ابوفراس، او کیست؟ فرزدق گفت: فرزدق برای دفاع از حضرت، فی البداهه ۴۱ بیت شعر در مدح و منقبت امام زینالعابدین سرود که برخی از ابیاتش این است:
هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ *** وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللَّهِ كُلِّهِمْ *** هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
إِذَا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائِلُهَا: *** إِلَى مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِي الْكَرَم
يُغْضِي حَيَاءً وَ يُغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ *** فَمَا يُكَلَّمُ إِلَّا حِينَ يَبْتَسِمُ
مَا قَالَ لَا قَطُّ إِلَّا فِي تَشَهُّدِهِ *** لَوْ لَا التَّشَهُّدُ كَانَتْ لَاؤُهُ نَعَمْ
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ *** بِجَدِّهِ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا
إِنْ عُدَّ أَهْلُ التُّقَى، كَانُوا أَئِمَّتَهُمْ *** أَوْ قِيلَ: مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ؟ قِيلَ: هُمْ
این کسی است که مکه، گامهایش را میشناسد! خانه خدا و حلّ و حرم او را میشناسد! این فرزند بهترین بندگان خداست، این شخصیت، مظهر تقوا، پاکی و سرشناس است. هر زمانی که قریش او را ببینند میگویند: ویژگیها و نیکیهای اخلاقی و بزرگواری او به نهایت خود میرسد…
«هشام» خشمگین شد و دستور داد او را حبس کنند! پس فرزدق را دستگیر کرده و به زندانی در عسفان (بین مکه و مدینه) انداختند!
وقتی خبر به حضرت علیبنالحسین(ع) رسید، حضرت دوازده هزار درهم برای فرزدق فرستاد و از او معذرت خواست و فرمود: اگر بیشتر از این میداشتم صله بیشتری میدادم.
فرزدق قبول نکرد و پیغام داد: من این شعر را بهخاطر صله نگفتهام؛ بلکه فقط بهجهت غضب در راه خدا و رسول و دفاع از مقام ولایت گفتم. حضرت دوباره آن مال را برای او فرستاد و پیغام داد که به حق من قبول کن و فرزدق قبول کرد.
الاختصاص، ص۱۹۱؛ منتهی الآمال
نسخه دیگر: (تطبیق و ادغام شود)
در یکی از سالها هشام پسر عبدالملک (دهمین خلیفه عباسی) در مراسم حج شرکت کرد و مشغول طواف خانه خدا گردید وقتی که خواست حجرالاسود را لمس کند، به واسطه ازدحام جمعیت نتوانست حجرالاسود را دست بمالد. در آنجا منبری برایش گذاشتند، او بالای منبر نشست مردم شام اطرافش را گرفتند.
هشام مشغول تماشای طواف کنندگان بود که ناگاه امام علی بن الحسین (امام سجاد) آمد در حالی که لباس احرام به تن داشت و زیباترین و خوش اندام و خوشبوترین مردم بود و اثر سجده در پیشاپیش به روشنی دیده میشد. امام(علیهالسلام) با کمال آرامش به طواف پرداخت و در هالهای از عظمت و شکوه، به نزدیک حجرالاسود رسید.
مردم خود به خود به احترام حضرت راه باز کردند. امام(علیهالسلام) به آسانی حجرالاسود را استلام کرد – دست مالید – هشام از دیدن عظمت حضرت و احترام مردم به امام سجاد(علیهالسلام) خیلی ناراحت شد.
مردی از اهالی شام رو به هشام کرد و گفت:
این شخص کیست که چنین مورد احترام مردم است!؟
هشام به خاطر این که مردم شام حضرت را نشناسند و به او علاقمند نشوند با این که امام(علیهالسلام) را میشناخت، گفت:
او را نمیشناسم.
فرزدق شاعر آزاده، آنجا حضور داشت. بدون پروا گفت:
اما من او را به خوبی میشناسم.
مرد شامی گفت:
ای ابوفراس این شخص کیست؟
فرزدق با کمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد(علیهالسلام) قصیده زیبایی سرود که مضمون چند بیت آن چنین است:
این مرد کسی است که سرزمین مکه جای پای او را میشناسند.
خانه کعبه، بیرون و درون حرم نیز او را میشناسند.
این فرزند بهترین بندگان خدا است.
این انسان پرهیزکار و پاک و پاکیزه، نشانه خداوند در روی زمین است.
این شخص کسی است که پیغمبر برگزیده (محمد)(صلیاللهعلیهوآله) پدر اوست که خداوند همواره بر او درود میفرستد.
اگر (رکن) میدانست چه کسی به بوسیدن او آمده است.
بی درنگ خود را به زمین میانداخت تا خاک پای او را ببوسد
نام این آقا (علی) است و رسول خدا پدرش میباشد که نور
هدایتش امتها را از گمراهی نجات داد.
این کسی است که عمویش جعفر طیار است و عموی دیگرش حمزه شهید، همان شیر مردی که به دوستی او قسم میخورند.
این فرزند بانوی بانوان فاطمه(سلاماللهعلیها) است.
و فرزند جانشین پیغمبر صلی الله علیه وآله، همان کس که در شمشیر او برای کفار عذاب نهفته است.
پرسش شما از این شخص کیست؟ هرگز به او ضرر نمیزند.
زیرا که همه از عرب و عجم او را میشناسند.(۱)
هشام از اشعار فرزدق، چنان خشمگین شد که گفت: چرا چنین اشعاری درباره ما نگفتی؟
فرزدق در جواب گفت:
۱- هذا الذی تعرف البطحأ وطائه والبیت یعرفه و الحل و الحرم هذا ابن خیر عباد الله کلهم هذا التقی النقی الطاهر العلم هذا الذی احمد المختار والده صلی علیه الهی ما جری القلم لو یعلم الرکن من حأ یلثمه لخر یلثم منه ما وطی القدم هذا علی رسول الله والده امست بنور هداه تهتدی الامم هذا الذی عمه الطیار جعفر المقتول حمزه لیث حبه قسم هذا ابن سیده النسوان فاطمه و ابن الوصی الذی فی سیفه نقم و لیس قولک: من هذا؟ بضائره العرب تعرف من انکرت و العجم این قصیده زیبا بیش از چهل بند است که تمامی آن در بحار ۴۶ موجود است. به خاطر رعایت اختصار چند بیت در اینجا آوردیم.
تو نیز جدی مانند جد او و پدری مثل پدر او و مادری چون مادر وی داشته باش تا درباره تو چنین قصیدهای بگویم.
به دنبال آن دستور داد حقوق او را قطع کردند.
و نیز فرمان داد، فرزدق را به غسفان – محلی است بین مکه و مدینه – تبعید کرده و در آنجا زندانی کنند.
امام سجاد(علیهالسلام) از این جریان باخبر شد، دوازده هزار درهم برایش فرستاد و فرمود:
ما را معذور بدار اگر بیش از این امکان داشتم بیشتر میفرستادم.
فرزدق نپذیرفت و پیغام داد:
ای فرزند رسول خدا! من این قصیده را به خاطر خشم و ناراحتیم که برای خدا بود، سرودم.
هرگز در مقابل آن چیزی نمیپذیرم و مبلغ را محضر امام(علیهالسلام) فرستاد.
امام سجاد(علیهالسلام) مبلغ را دومین بار فرستاد و فرمود:
تو را به آن حقی که من در گردن تو دارم این مبلغ را بپذیر! خداوند از نیت قلبی و ارادت باطنی تو نسبت به خانواده ما آگاه است. آنگاه فرزدق قبول کرد.
بحار، ج ۴۶، ص ۱۲۵
0 نظر