سلیمان جعفری که از نسل حضرت ابوطالب است، میگوید: در میان باغ در خدمت امام رضا(علیهالسلام) بودم که ناگاه گنجشکی آمد با حال اضطراب جلوی آن حضرت نشست و مرتب داد میزد و فریاد میکشید.
حضرت به من فرمود: فلانی میدانی این گنجشک چه میگوید؟
گفتم: خیر!
فرمود: میگوید: ماری در خانه میخواهد جوجههای مرا بخورد.
سپس فرمود: این عصا را بردار و حرکت کن و در فلان خانه مار را بکش!
سلیمان میگوید: من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم دیدم ماری بهسوی جوجهها در حرکت است او را کشته و به خدمت امام برگشتم.
بحار: ج ۴۹، ص ۸۸، و ج ۶۴، ص ۳۰۲
0 نظر