شخصی به نام جعفری نقل میکند: حضرت ابوالحسن(علیهالسلام) به من فرمود:
چرا تو را نزد عبدالرحمن میبینم؟
گفتم: او دایی من است.
حضرت فرمود: او درباره خداوند حرفهای نادرست میگوید و به جسم بودن خدا قایل است. بنابراین، یا با او همنشین باش ما را ترک کن! یا با ما همنشین باش از او دوری کن! زیرا هم با ما همنشین باشی، هم با او ممکن نیست. چهاینکه او دارای عقیده فاسد است.
عرض کردم: او هر چه میخواهد بگوید وقتی که من به گفته او معتقد نباشم، در من چه تأثیری میتواند بگذارد.
امام(علیهالسلام) فرمود:
آیا نمیترسی که بر او عذابی نازل شود، هر دو یکجا گرفتار شوید؟ سپس حضرت داستان جوانی را تعریف کرد که خودش
از پیروان موسی(علیهالسلام) بود و پدرش از یاران فرعون و فرمود:
آن گاه که سپاه فرعون (در کنار رود نیل) به موسی و پیروان او رسید. آن جوان از موسی جدا شد تا پدرش را نصیحت کرده به موسی ملحق نماید. اما پدرش گوش شنوا نداشت، اندرز خیرخواهانه پسرش در او اثر نبخشید و سرسختانه به راه کج خود با فرعون ادامه داد.
جریان را به موسی(علیهالسلام) خبر دادند. اصحاب از حال جوان پرسیدند که آیا او اهل رحمت است یا عذاب؟ حضرت فرمود:
جوان مشمول رحمت الهی است چون در عقیده پدر نبود ولی هنگامی که عذاب نازل گردد، نزدیکان گناهکاران نیز گرفتار میشوند. آتش بدی بدکاران، خوبان را هم به کام خود فرو میبرد.
بحار: ج ۷۴، ص ۹۵
0 نظر