امروز: 1403/03/01
موضوع اصلی: داستان

داستان بانوی صبور بر فوت فرزند

چنین نقل شده است که می‌گوید:

که همراه دوستم به صحرا رفتیم. اتفاقا در بیابان راه را گم کردیم ناگهان! در سمت راست راهمان، در آن صحرای سوزان حجاز خیمه‌ای نظر ما را جلب کرد، به سوی آن خیمه رفتیم. وقتی رسیدیم، سلام دادیم. بانوی با حجابی از چادر بیرون آمد، جواب سلام ما را داد و پرسید:

شما کیستید؟

گفتیم: ما مسافریم، راه را گم کرده‌ایم، به ناچار گذرمان به چادر شما افتاد، شاید با راهنمایی شما راه را پیدا کنیم.

زن پرهیزگار و صحرانشین گفت:

پس روی خود را برگردانید نظرتان به من نیفتد، تا وسایل پذیرایی برایتان فراهم کنم! آن گاه پلاسی انداخت و گفت:

روی آن بنشینید تا فرزندم بیاید و از شما پذیرایی کند.

پسرش دیر کرد، زن مرتب دامن خیمه را بالا می‌زد و به انتظار آمدن پسرش بیابان را نگاه می‌کرد. بار دیگر که دامن خیمه را

بالا زد گفت:

از خدا می‌خواهم این شخص که دارد می‌آید قدمش مبارک باشد، از خدا می‌خواهم قدم شتر سوار مبارک باشد. این شتر، شتر پسر من است، ولی پسرم سوار او نیست. شتر سوار رسید و بر در خیمه ایستاد و گفت: ای ام عقیل! خداوند در مرگ فرزندت عقیل اجر بزرگ به تو عنایت کند.

زن پرسید: مگر پسرم مرد؟

گفت: آری!

پرسید: سبب مرگش چه بود؟

گفت: در کنار چاه آب بود، شترها برای نوشیدن آب هجوم آوردند و او را به درون چاه انداختند!

زن مصیبت دیده خویشتن داری کرد و گفت: اکنون پیاده شو از مهمانان پذیرایی کن!

سپس گوسفندی را به آن مرد داد و او نیز گوسفند را کشت، غذایی تهیه کرد و برایمان آورد. ما در حالی که غذا می‌خوردیم از صبر و بردباری و قدرت روحی آن بانو در شگفت بودیم.

پس از صرف غذا، به نزد ما آمد و گفت:

آیا از قرآن چیزی می‌دانید؟

گفتم: آری!

گفت: آیاتی از سبب آرامش خاطر و تسلی قلبم بشود، بخوان.

گفتم: خدای سبحان می‌فرماید:

((و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون)) بشارت ده به صبر کنندگان، آنگاه که مصیبتی به آنان رسد گویند: ما نیز از خدائیم و به سوی او بازگشت می‌کنیم. درود و رحمت خدا بر چنین اشخاص و آنان هدایت یافتگان است.

زن آیه را که شنید با هیجان شدید گفت: تو را به خدا سوگند! این آیه در قرآن به همین گونه است؟

گفتم: به خدا قسم در قرآن همین طور است.

زن گفت: درود و رحمت بر شما باد!

سپس از جا برخاست و به نماز ایستاد و چند رکعت نماز خواند.

آنگاه دست نیاز به درگاه الهی برداشت و گفت: بار پروردگارا! آنچه دستور دادی انجام دادم (در مرگ فرزندم صبر کردم) تو نیز درباره من به وعده خود وفا کن!

با گفتن این جمله به اشک و ناله در مصیبت فرزندش خاتمه داد!

سپس گفت: اگر قرار بود کسی برای دیگری همیشه بماند…

در این حال من با خود گفتم:

لابد می‌خواهد بگوید پسرم برایم می‌ماند، چون به او نیازمندم، ولی با کمال تعجب دیدم سخنانش را ادامه داد و گفت:

محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای امت خود جاودانه می‌ماند.

ما از خیمه آن بانو بیرون آمدیم با خود می‌گفتم:

در حقیقت من کسی را کاملتر و بزرگتر از این بانو که خدا را با کاملترین صفات و زیباترین خصوصیات یاد کرده ندیده‌ام و آنگاه که دانست از مرگ چاره‌ای نیست و بی تابی درد را دوا نمی‌کند و گریه عزیز از دست رفته او را بار دیگر زنده نمی‌کند، صبر جمیل پیشه کرد و پسرش را به عنوان ذخیره سودمند در پیشگاه خدا برای روز نیاز و گرفتاری به حساب آورد.

بحار: ج ۸۲، ص ۱۵۱

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۱۲

ذو القعدة

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰