یوسف گمشده
حبیبم فریبا و زیباستی
گرفتار او پیر و برناستی
چو گیسوی خود برفشاند فلک
ندا میدهد شام یلداستی
به ابروی خود، صید دلها کند
که بر گردن او چه خونهاستی
مگو چشم، سرچشمه عاطفه
بگو فتنه اهل دنیاستی
از آن خال هندوی رویش خیال
گرفتار صد گونه رؤیاستی
مگو سینه مرآت ایزدنما
بگو سینه طور سیناستی
عطا و نوازش اگر خواستی
روان از دو دستش دو دریاستی
چه گویم از آن یوسف گمشده
که گیتی ز هجرش پر آواستی
به هر نقطهای نام او هر چه هست
تو دانی که او مهدی ماستی
0 نظر