ناقص @
ای حرمت قبله حاجات ما
چهار امامی که تو را دیدهاند *** دست علمگیر تو بوسیدهاند
امیرالمؤمنین به عقیل: یک زنی میخواهم که شیربچه بیاورد؛ فاطمه کلابیه
هاشمیان دورش رو گرفتند به سمت خانه؛ چند قدم به خانه، گریه
آخه اینجا خانه فاطمه است، نمیروم تا بچههای فاطمه اجازه بدهند
بچهها مبادا خیال کنید که من زن باباتونم، من کنیز شما هستم
خواهش از حضرت: مرا فاطمه نگویید؛ از این به بعد به تو میگویم امالبنین، من که پسر ندارم! خدا بهت میده که افتخار انسانیت.
آمد طرف خانه، داخل حیات دید حضرت بند قنداق را باز، دستهای عباس را بیرون و گریه، امالبنین گریه: مگر معیوبه؟! نه طاقت نداری، اصرار، این دستها رو کنار علقمه قلم…
از روز اول به او یاد داده بود که غلام حسین و زینبی، در بزرگی هم: مولای من، سید من
امام حسین گله که چرا برادر نمیگویی؟ آخه مادر من کنیز مادر شما فاطمه بوده
از اسب به زمین، تیر به چشم، عمود به سر، برادرم حسین، برادرت رو دریاب
در عالم رؤیا: وقتی از اسب افتادم، بدون دست… یک خانمی صدا میزد پسرم عباس
فاطمه روز قیامت اسباب شفاعت خیلی داره، در سوخته، محسن، صورت نیلی…
اهل محشر منتظر که چه چیزی میآورد، خدا را به دستهای عباس…
ناقص…
0 نظر