سوسو بزن بهسوی من ای سویِ دیدهام
از روی نیزه بر من غمگین نظارهای
حرفی کنایهای سخنی یا اشارهای
پلکی بزن که حال حرم روبهراه نیست
کافی است بزم سوختگان را شرارهای
سوسو بزن بهسوی من ای سویِ دیدهام
در آسمان به جز تو ندارم ستارهای
یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه، من…
گشتم به هر دیار حسین دوبارهای
پیشانیات شکست که پیشانیام شکست
آیینه بیخبر نشود از نظارهای
جایش به روی صورت من درد میگرفت
میخورد تا که بر رخ تو سنگ خارهای
بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان
جز آستینِ پاره نداریم چارهای
موسی علیمردانی
0 نظر